۱۲/۰۲/۱۳۹۴

شطرنج بدون وزیر


سال ۸۷، همه چشم‌انتظار ثبت‌نام خاتمی در انتخابات بودیم تا ما را از شر احمدی‌نژاد خلاص کند. چاره دیگری به ذهن‌مان نمی‌رسید. پس از آن میرحسین آمد. یک ژنرال دیگر در اردوگاه اصلاح‌طلبان که خیلی زود تا سطح ارشدترین رهبر جنبش بالا رفت. سال ۹۲ هم سناریو دوباره تکرار شد. از ترس جلیلی دوباره می‌خواستیم دست به دامن یکی از ژنرال‌های ارشد سابق شویم. نخست‌وزیر جنگ در حصر بود. تایید صلاحیت رییس جمهور اصلاحات هم بعید بود. مانده بودیم به انتظار رییس جمهور سازندگی که او هم آمد و رد شد. اما بازی تمام نشد. 

* * *

در دروس مقدماتی آموزش شطرنج همواره به بازیگران توصیه می‌شود حتی‌المقدور وزیر خود را دیرتر وارد میدان کنند چرا که حریف برای گیرانداختن آن نقشه می‌کشد. با این حال، شطرنج‌باز مبتدی بازی بدون وزیر را بلد نیست. او به قدری به وزیر خود متکی است که اولا بی‌موقع از آن استفاده می‌کند و در ثانی پس از کشته شدن‌اش بازی را واگذار شده می‌پندارد. اما شطرنج‌باز حرفه‌ای به وزیرش وابسته نیست. برای او، وزیر هم فقط یک مهره است که باید در خدمت استراتژی برد قرار گیرد. پس چه بسا که لازم باشد در طراحی این استراتژی وزیر خود را قربانی کند تا با یک پیاده ساده به پیروزی برسد.

* * *

سنت باستانی سیاست‌ورزی، جدال اندیشه در یافتن پاسخ «چه کسی باید حکومت کند» بود. تمام اختلاف، در ارایه ملاک‌های فرد حاکم خلاصه می‌شد و در نهایت هیچ کس تردیدی نداشت که صلاح و فساد حکومت، در صلاح و فساد شخص حاکم خلاصه می‌شود: «النَّاس على دين ملوكهم». عصر روشنگری اما یک سره این پرسش را دگرگون ساخت. جهان غرب پرسش «چه کسی باید حکومت کند» را به کنار گذاشت و در برابرش پرسش «چگونه باید حکومت کرد» را جایگزین ساخت.

* * *

طی دو دهه گذشته، گزینه‌های نجات بخش جریان اصلاحات معمولا چهره‌های شاخص و کاریزماتیکی به حساب می‌آمدند که گمان می‌کردیم مدام باید از آن‌ها استفاده کنیم. به زبان ساده‌تر، ما هیچ ابتکار، خلاقیت و استراتژی خاصی برای پیروزی انتخاباتی نداشتیم. تمام هنر ما در این خلاصه می‌شد که دست به دامن گزینه‌ای شویم که پیش از این «اثبات کرده» تعداد بالایی رای دارد. از این جنبه، به نظرم ما به یک شطرنج‌باز مبتدی شباهت داشته‌ایم.

این شیوه دو ایراد اساسی داشت. نخست اینکه بر خلاف بنیان فلسفی اصلاحات، امکان چرخش نخبگان و دست به دست شدن قدرت را محدود می‌ساخت. دوم آنکه دست ما همیشه برای جناح رقیب رو بود. پس حریف به سادگی برای زدن وزیر ما برنامه‌ریزی می‌کرد. آمار ۵ انتخابات ریاست جمهوری گذشته این مساله را تایید می‌کند: استفاده از گزینه‌های سرشناس قدیمی همیشه به شکست انجامیده، (هاشمی ۸۴ و میرحسین ۸۸*) در حالیکه معرفی یک چهره جدید همواره به پیروزی ختم شده است. (خاتمی ۷۶ و روحانی ۹۲)

در مقابل، نقطه قوت جریان اصلاحات مواردی بوده است که در آن توانسته خواسته‌های خود را به عرصه سیاست تحمیل کند. یعنی نه تنها نامزدهای جناح خودش، بلکه حتی چهره‌هایی که تا پیش از این اصلاح طلب نبوده‌اند هم تحت تاثیر این مطالبات تغییر موضع می‌دهند و به یک ابزار کلیدی در جناح اصلاحات بدل می‌شوند. درست همان مسیری که یک زمانی هاشمی و بعدها روحانی طی کردند. در این استراتژی، مهم نیست که «چه کسی باید حکومت کند»؟ مهم این است که «چگونه باید حکومت کند»؟

هرچند با این سناریو هر روز چهره جدیدی از سیاست‌مداران به اردوگاه اصلاحات اضافه می‌شود، اما مزیت اصلی آن مطالبه‌محور ساختن مسیر سیاست‌ورزی و دور شدن از وابستگی‌های شخصی است. برای پیروزی در این بازی، هیچ مهره‌ای به خودی خود اهمیت حیاتی ندارد و هر مهره صرفا در دل یک استراتژی گسترده معنا می‌یابد.

در آستانه انتخابات اخیز نیز جدال بر سر شخصیت‌های حقیقی فهرست ائتلاف در افتادن در دام همان سناریوی شکست خورده ژنرال‌ها است. اکنون که تعداد زیادی چهره‌های جوان و تازه نفس در فهرست اصلاح‌طلبان قرار گرفته‌اند، بهترین فرصت است که جامعه رای دهندگان مطالبات خودش را بار دیگر به عرصه سیاسی تحمیل کند. باید در کنار حفظ انسجام فهرست ائتلاف، (با هدف رای سلبی به تندروهایی که کشور را به ورطه ویرانی کشاندند) با طرح مطالبات جامعه، سیاست‌مداران آینده را در قامت آنچه خود می‌پسندیم در آوریم.

* طبیعتا اینجا نتیجه رسمی انتخابات مد نظر است و نه اختلاف نظرهای دیگر.

۱ نظر: